@revpearce: coba absen jam berapa kalian paling pagi di lapangan tennis? 🤣🫵🏼 #tenniskalcer

revpearce
revpearce
Open In TikTok:
Region: ID
Tuesday 02 September 2025 16:45:47 GMT
18028
967
58
228

Music

Download

Comments

bungalilyanaa
flo :
setengah 6 ☝🏻
2025-09-03 05:45:13
6
ayuuwnkd
ayuu :
Jam 5 pagi bang😭🎾🧎🏻‍♀️
2025-09-03 00:55:53
11
ardianaarsyad003
Journeyofmylife :
Jam 5 pagi pernah ga bang?
2025-09-04 07:46:00
0
switzyall
firyaldjng :
pernah dari jam 5 subuh😭👎🏻
2025-09-02 23:13:54
6
adindalf
Adin :
Bintaro - kuningan jam 4 pagi ngejar sunrise di raffles😭
2025-09-03 00:48:19
2
bulanoktoberrr
bulanoktoberrr :
enak bgt jam 6-8
2025-09-03 06:58:54
2
buebuefever
Kopi Susu Tetangga :
5.15 masih gelap dah berangkat, dijemput pun. Eh tapi skrg kek orang asing
2025-09-03 13:15:09
1
ck.val
Val :
Lah booking court the edge uluwatu jam 7, sedangkan villa di canggu.. Menyala jam 5 jalan😩
2025-09-03 01:15:40
1
anitawidip
Anita Widi :
Jam 5 pagi 😭☝🏽
2025-09-05 01:03:41
0
malikazizah
azm 👩🏻‍⚕️ :
Jam 5 ☝🏻
2025-09-05 00:20:13
0
toidiii
rezaf :
yaAllah gue tiap sabtu jam 6 pagi dah nyampe lapangan tennis😭🤣😩
2025-09-04 05:42:01
0
ki5tthh88
KI5TTHH88 :
6 is a rookie number 🥺
2025-09-03 11:37:16
0
maulana._0412
169 Maulana :
saya malah sering pak jam 11 malem masi lapang
2025-09-03 10:07:12
0
valno_va
Nirankara :
dan kapok, jm7 udah menyengat
2025-09-03 14:38:16
0
ayres2103
Ayres | Kata Pulih :
Lebih suka latihan pagi 🤩
2025-09-03 08:32:59
0
titoardians
titoardians :
05.30 bang 😂😭
2025-09-03 11:28:05
0
sya.llll
sya.llll :
tim jam 6🤟
2025-09-03 15:09:29
0
ceetozcheese
🧀💛 :
aku selalu jam 6? Panas cuy 🙏🏻
2025-09-03 05:11:15
0
jenniken28
jenniken :
14.00 - 16.00. Matahari lagi gurih-gurih nya 😏
2025-09-03 08:29:11
0
ucriticrit
nawnaww :
rill
2025-09-03 11:04:46
0
cokmoofrh
cokmoofrh :
izin join kak
2025-09-03 05:24:47
0
farisatiara
cacamilkti :
tim tennis sore/malem😎🤙🏼
2025-09-03 02:39:50
0
seblakmcd
seblakmcd :
jam 5 otw naik sepeda ke lapangan🤟🤟
2025-09-03 00:31:27
0
yulinaaira
yulina :
enak banget udara jam 6 pagi tuh
2025-09-03 09:03:51
0
fvckngdayz
naa🌙 :
setengah 6!!!😘
2025-09-03 09:45:34
0
To see more videos from user @revpearce, please go to the Tikwm homepage.

Other Videos

‎داستان: “آخرین اذان” ‎مردی بود به نام سلیم. در کودکی صدای اذان را دوست داشت، اما بزرگ‌تر که شد، کم‌کم از نماز فاصله گرفت. می‌گفت: «دلم پاکه، خدا با دلم کار داره نه با خم و راست شدنم.» هر وقت کسی بهش می‌گفت نماز بخون، می‌خندید و می‌گفت: «وقتی پیر شدم، می‌خونم. الان وقت دارم.» ‎اما وقت نداشت… ‎شبی، در نیمه‌های شب، صدایی بیدارش کرد. صدای اذانی که از جایی عجیب می‌اومد، نه از مسجد. برخلاف همیشه، دلش لرزید. بلند شد، به خیابون رفت، هیچ‌کس نبود. صدا هنوز می‌اومد. دنبال صدا رفت تا رسید به قبرستانی تاریک. صدا قطع شد. ‎دید مردی سفیدپوش با صدایی غمگین، اذان می‌گفت و نگاهش به سلیم بود. سلیم ترسید. پرسید: «تو کی هستی؟ چرا تو قبرستون اذان می‌گی؟» ‎مرد سفیدپوش گفت: ‎«من موذن نمازهایی هستم که هیچ‌وقت نخوندی. اومدم بگم وقت تمومه، این آخرین اذانه…» ‎سلیم وحشت‌زده از خواب پرید. اما نه… خواب نبود. ‎توی بستر بود، بدنش تکون نمی‌خورد. صدای خانواده‌ش رو می‌شنید، ولی نمی‌تونست چیزی بگه. سکته کرده بود. فقط اشک می‌ریخت. حالا وقت نماز بود، ولی دیگه نمی‌تونست حتی وضو بگیره. ‎فقط دلش می‌خواست برگرده… فقط برای یک رکعت… ⸻ ‎نتیجه: ‎گاهی خدا با محبت صدات می‌کنه، گاهی با تلنگر… اما اگر نشنوی، شاید یه روز اذان رو بشنوی، ولی دیگه نتونی جواب بدی. . . . . #نماز  #داستان_پندآموز  #نماز_اول_وقت  #بازگشت_به_خدا  #خدا  #مرگ  #قبر  #پند_آموزنده  #آخرت  #اذان
‎داستان: “آخرین اذان” ‎مردی بود به نام سلیم. در کودکی صدای اذان را دوست داشت، اما بزرگ‌تر که شد، کم‌کم از نماز فاصله گرفت. می‌گفت: «دلم پاکه، خدا با دلم کار داره نه با خم و راست شدنم.» هر وقت کسی بهش می‌گفت نماز بخون، می‌خندید و می‌گفت: «وقتی پیر شدم، می‌خونم. الان وقت دارم.» ‎اما وقت نداشت… ‎شبی، در نیمه‌های شب، صدایی بیدارش کرد. صدای اذانی که از جایی عجیب می‌اومد، نه از مسجد. برخلاف همیشه، دلش لرزید. بلند شد، به خیابون رفت، هیچ‌کس نبود. صدا هنوز می‌اومد. دنبال صدا رفت تا رسید به قبرستانی تاریک. صدا قطع شد. ‎دید مردی سفیدپوش با صدایی غمگین، اذان می‌گفت و نگاهش به سلیم بود. سلیم ترسید. پرسید: «تو کی هستی؟ چرا تو قبرستون اذان می‌گی؟» ‎مرد سفیدپوش گفت: ‎«من موذن نمازهایی هستم که هیچ‌وقت نخوندی. اومدم بگم وقت تمومه، این آخرین اذانه…» ‎سلیم وحشت‌زده از خواب پرید. اما نه… خواب نبود. ‎توی بستر بود، بدنش تکون نمی‌خورد. صدای خانواده‌ش رو می‌شنید، ولی نمی‌تونست چیزی بگه. سکته کرده بود. فقط اشک می‌ریخت. حالا وقت نماز بود، ولی دیگه نمی‌تونست حتی وضو بگیره. ‎فقط دلش می‌خواست برگرده… فقط برای یک رکعت… ⸻ ‎نتیجه: ‎گاهی خدا با محبت صدات می‌کنه، گاهی با تلنگر… اما اگر نشنوی، شاید یه روز اذان رو بشنوی، ولی دیگه نتونی جواب بدی. . . . . #نماز #داستان_پندآموز #نماز_اول_وقت #بازگشت_به_خدا #خدا #مرگ #قبر #پند_آموزنده #آخرت #اذان

About